دوستی ( به نام رسول) تعریف میکرد که شب عروسیاش در
حجله به دلیل هیجانات و استرس، معامله بزرگوارش قد نمیکشید موضوع به بزرگترها
اطلاع داده شد، چاره را در این دیدند که داماد به نزدیکتری کلینیک برده شود. در
کلینیک آمپولی به داماد زده شده که معامله مذکور همانند برنج ایران قد کشید. میگویند
رسول زمانی که از ماشین پیدا شده با چنان سرعت وشدت به حجله رفت که تا مدتها صفت
" رسولوار" زبان زد خاص و عام شد.
امروز من هم بعد از مدتها دوری، به دلیل چالش کاری به
شدت به هم ریخته بودم از صبح کله سحر تا عصر پشت میز کارم نشسته بودم و با دندان
زمین و زمان را گاز میگرفتم. برای تخلیه این هیجانات سری به کاربریام در
بالاترین زدم و رسولوار چند لینک دادم.
الان کمی خنک شدم.
خدا امروز مرا ختم به خیر کند
آمین
No comments:
Post a Comment